✗ ηo lovε ✗
✗ ηo lovε ✗

✗ ηo lovε ✗

♥داستان عاشقانه سیـاوش و نیـوشـا♥


سیاوش همانطور که قاضی داشت حرف می زد سرش تو موبایلش بود و انگار داشت اس ام اس بازی می کرد !

اومده بودند طلاق بگیرند ، نیوشا ساکت بود !

قاضی توی این یک ماهی که پرونده در جر یان بود تمام سعیش را کرده بود که مانع از جدایی شان بشود . . .

ولی نیوشا مدام فکر می کرد که سیاوش دوستش ندارد !

اما سیاوش می گفت : داره بچه بازی در میاره !

من اگه یه نوار خالی از صدای خودم ضبط کنم که توش همش بگم : “دوستت دارم،دوستت دارم” و تا شب بذارم این گوش بده . . .

وقتی شب برگردم همون دم در میگه دوستم داری ؟ ! بریدم آقای قاضی ! بریدم . . .

نیوشا فقط ۱۹ سال داشت و ۸ سال از سیاوش کوچکتر بود و شاید همین فاصله سنی اختلافشان را تشدید می کرد!

توی این یک سالی که ازدواج کرده بودند،سیاوش همه سعیش را کرده بود که نیوشا این افکار را از خودش دور کند ولی فایده ای نداشت !

روز به روز بدتر می شد و اختلاف هایشان بیشتر. . .

تا اینکه دیدند زندگی هر روزه زیر یک سقف با دعوا دارد هر دویشان را پیر و خسته می کند !

به همین خاطر تصمیم به طلاق گرفته بودند . . .

سیاوش همچنان داشت اس ام اس می داد که قاضی برگشت و گفت : آقای محترم ! پنج دقیقه به اینجا گوش کنید !

اون گوشی رو بزارید کنار ! دارم دفتر زندگی مشترکتون رو می بندم،اونوقت شما هی سرت تو گوشیته ؟ !

این را که گفت سیاوش هول شد و اس ام اس را هول هولکی فرستاد !

داشت با نیما دوستش اس ام اس بازی می کرد ؛ نیما داشت سعی می کرد که سیاوش را از طلاق منصرف کند . . .

ناگهان صدای گوشی نیوشا آمد ! دستش را برد توی کیفش و با تعجب پیامکی را که رسیده بود خواند :

چیکارش کنم نیما ؟ من عاشقشم ، ولی وقتی نمی خواد باورم کنه میزارم بره ، شاید وقتی ازم جدا بشه خوشبخت تر زندگی کنه !

الان کنارمه ، دلم میخواد بهش بگم نیوشا طلاق نگیریم ! دلم میخواد فریاد بزنم بخدا عاشقتم دوستت دارم ، ولی . . .

بلافاصله چشمهای نیوشا برق زد و با صدایی لرزان گفت :

آقای قاضی ! خواهش می کنم یه لحظه دست نگهدارید ! من ، من می خوام با سیاوش بمونم و دوباره با عشق زندگی کنم !

.

.

.

* قاضی سیاوش را هول کرده بود و او به جای نیما اس ام اس را برای نیوشا که اسمشان کنار هم بود اشتباهی فرستاده بود !



نظرات 3 + ارسال نظر
mehran شنبه 26 مرداد 1392 ساعت 22:46 http://http://mehran2019.blogfa.com/

دوستـــی اتفـــاق اســـت ، جـــدایی رســـم طبیـــعت !

طبیـــعت زیبـــاست ، نـه بـه زیبـــایی حقیـــقت !

حقیـــقت تلـــخ اســـت ، نـه بـه تلـــخی جـــدایی !

جـــدایی ســـخت اســـت , نـــه بـــه تلخـــی تنهـــایی ...!

گاهی.....
روحم می خواهد برود یک گوشه بنشیند...
پشتش را کند به دنیا....
پاهایش را بغل کند.....
و بلند بگوید
من دیگر بازی نمی کنم

پسر همیشه تنها چهارشنبه 9 مرداد 1392 ساعت 23:35 http://yasi.blogfa.com

آرزوی من مـــاندن اوست . . . امـــا . . .

خدایــا اگر آرزوی او رفتن من است ؛ آرزوی او را بر آورده کن !

من جز آرزوی او آرزویی ندارم . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد