ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
پسر به دختر گفت : دوسم داری؟
اشک از چشمای دختر جاری شد
میخواست بره که پسر دستشو گرفت، اشکاشو پاک کرد و گفت :
اگه دوسم نداری اشکال نداره مهم اینه که من دوست دارم و طاقت دیدن اشکاتو ندارم
دختر سرشو پایین انداخت و گفت : میدونی چیه ؟
من دوست ندارم! من...من بدجوری عاشقت شدم
پسر دستای دختر رو رها کرد و با قیافه ای غمگین از دخـتر جدا شد.
دختر فریاد زد : مگه دوسم نداری ؟چرا داری میری ؟؟
پسر جواب داد : چون دوست دارم میخوام تنهات بذارم.
دختر گفت : فکر کنم شنیده باشی که میگن عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمیمونه!!!
تو که دوست نداری من بمیرم هان؟؟؟
پسر گفت اینقد دوستدارم که نمیخوام به خاطرمن مرتکب گناه بشی!
چون میگن عشق یه جور گناهه.
دختر گفت : اما عشق پاکه !!
پسرفریاد زد : عشق پاک ،دیگه هیچ جای دنیا پیدا نمیشهو دختر را برای همیشه تنها گذاشت ورفت...
در جلسه ی امتحان عشق من مانده ام و یک برگه سفید !
یک دنیا حرف ناگفتنی و یک بغل تنهایی و دلتنگی …
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود ، در این سکوت بغض آلود …
قطره اشکی هوس سرسره بازی می کند، و برگه سفیدم عاشقانه قطره را در آغوش می کشد !
عشق تو نوشتنی نیست …
در برگه ام کنار آن قطره یک قلب می کشم !
وقت تمام است ، برگه ها بالا …
دلتنگم …همین!
و این نیاز به هیچ زبان شاعرانه ای ندارد …